دیروز داشتم کمدهای مامانم رو تمیز میکردم ، خیلی اتفاقی دفترچه خاطراتش رو
پیدا کردم.
گفتم ااا چه خوب بخونمش .
بعد همینطوری یه صفحه ای رو باز کرد دیدم نوشته تولد بدبختی : سپهر (منو میگه )
نگاه که کردم نوشته بود : خدایااااا . . . آخه من چه گناهی کرده بودم که این شیطان
افتاد تو زندگیم . . . چرا . . . آخه چرا . . . ( فکر کنم میخواسته به خدا نامه بنویسه انگار )
بعد یه غول خیلی بی ریخت و زشت هم پایینش کشیده بود . . . .
این که هیچی بعد یه فلش زده بود نوشته بود بچم !!!! :o
همونجا بود نگام افتاد به صفحه ی بعد که خط خطی بود !!!:/
(اعصاب نداشته مادر ما اون موقع خخخخخ)
دیگه هیچی از زندگی نا امید شدم:(
بچه ها برام دعا کنید :|
ارسال نظر برای این مطلب
اطلاعات کاربری
لینک دوستان
نظرسنجی
نظر سنجی شما نسبت به این وبسایت
آمار سایت